ماهیّه العدل
یگانه مطلق، حقیقتی است که به هیچ وجه و سببی در آن تغایر راه ندارد، همان است که شریف ترین، گرامی ترین و برترین چیز است و کمال وجودی دارد و محض وجود است. این دو تعبیر که خداوند«وجود تام و کامل»و «یگانه حق»
نویسنده:ابوعلی مسکویه
مترجم: محسن مهاجرنیا
مترجم: محسن مهاجرنیا
مقدمه مترجم
«رساله فی ماهیه العدل» از آثار مشهور مسکویه است که همه شارحان و مترجمان آن بدان تصریح کرده اند. رساله، جوابیه ای است که معلم ثالث برای ابوحیان توحیدی نگاشته است. پیش از این ترجمه، جناب دکتر محمدحسین ساکت این رساله را در کتاب«نگرشی تاریخی به فلسفه حقوق»ترجمه کرده است، اما به دلیل ابهامات و نارسایی هایی که در آن ترجمه بود نگارنده دوباره به ترجمه آن اقدام کرد که اینک تقدیم می شود.رساله شیخ ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه به علی بن محمد ابوحیان توحیدی صوفی درباره ی سرشت عدل
مسکویه-خداوند یاریش را بر او پایدار فرماید(1)- می گوید: عدالت بر سه گونه است:
1-عدل طبیعی؛
2-عدل وضعی(قراردادی)؛
3-عدل الهی.
نوع دیگری نیز به نام عدل ارادی وجود دارد که ویژه ی انسان است و چون در ضمن این اقسام طرح می شود آن را جداگانه نیاوردیم.[در این رساله مختصر]ما درصددیم هرکدام از این سه قسم را با ذکر ویژگی ها و آثار و پی آمدهای شان تبیین کنیم. همه ی اقسام فوق ناشی از سرشت خیر و نیکی هستند هرچند شیوه ها و راه های وصول بدان ها مختلف است.
ابتدا عدل طبیعی را بررسی می کنیم، زیرا خاستگاه آن حس و امور حسی است و حسیّات هم نزدیک ترین شیء به انسان اند و سپس بحث را با عدل الهی که از ما دورتر است، ختم می کنیم.
این نوع نگرش بهترین شیوه تعلیم و آسان ترین راه بهره رساندن و سازگارترین روش با نظم فلسفی است. پیش از ورود به بحث، طرح دو مقدمه ضروری می نُماید:
مقدمه اوّل
یگانه مطلق، حقیقتی است که به هیچ وجه و سببی در آن تغایر راه ندارد، همان است که شریف ترین، گرامی ترین و برترین چیز است و کمال وجودی دارد و محض وجود است. این دو تعبیر که خداوند«وجود تام و کامل»و «یگانه حق» است، به حقیقتی واحد اشاره دارند. تعدد تعبیر موجب تعدد دو طبیعت نمی شود، بلکه شأن ذات الهی از آن جهت که ذاتی یگانه می باشد، به گونه ای است که چون لحاظ شود نه در خود آن و در نه اضافه ی آن به چیز دیگری تصور کثرت می شود؛ براساس این پیش فرض، یگانگی خدا در مقابل کثرت و تغایر قرار می گیرد که در آن جا اختلاف و تباین و تغایر وجود دارد؛ تغایری که به سبب نقص وجودی پست ترین و پایین ترین اشیا است و در آن تکثر یافت می شود. اگر برای این کثرت علتی یافت شود که آن را به سوی وحدت سوق دهد به همان میزانی که در آن، وحدت ایجاد شود بهره ای از شرف و نسبتی با یگانه ی واحد می یابد و به درجه قوت و ضعف آن عاملِ وحدت بخش می توان در مورد شرف داوری کرد و یا در مقایسه دو عامل وحدت بخش می توان یکی را برتر و شریف تر از دیگری دانست.مقدّمه دوم
خیر مطلق همان وجود کامل است که کمالش در یگانگی و سرشاری نیکی در آن است، چرا که طبیعت[خیر] همان طبیعت وجود است و تفاوتی بین آن دو (خیر و طبیعت)نیست. با این همه اصطلاح خیر حقیقتی است که مطلوب ذاتی همه چیز است تا آن جا که گویی خیر وصف وجود کامل می باشد؛ براساس این پیش فرض، در مقابل خیر مفهوم شرّ قرار می گیرد که نه هستی دارد و نه یگانگی، زیرا شرّ در حقیقت همان عدم در کثرت است.نتیجه ی دو مقدّمه یاد شده، آن است که خیر همان وجود در یگانه است و شر هم عدم و نیستی در کثرت است، و از آن جا که ماده ی نخستین[هیولی] نیرویی است که صُوَر مختلف را می پذیرد، در حالی که در ذات آن هیچ گونه صورتی نیست با نیستی های فراوان همراه است و همه شرور از آن سرچشمه می گیرند و در مقابل، آن چیزی که به ماده ی نخستین هستی و صورت می بخشد معدن خیر و سرچشمه خیرات است؛ این قاعده کلی است اما به صورت خاص، هستی هر چیزی بهتر از نیستی آن است. البته نباید اشتباه شود که، برای مثال فقدان بیماری، ستم و مرگ بهتر از وجود آن ها است، زیرا بیماری، ستم و مانند آن ها امور عدمی اند و اطلاق این عناوین بر آن ها نشان دهنده ی آن است که آن ها عدم برای یک حقیقت وجودی هستند و روشن است که برای خود عدم، عدم دیگری متصور نیست، اما امثال بیماری که امری عدمی می باشد، درواقع به معنای فقدان اعتدال مزاج طبیعی است، و ظلم هم امر عدمی به معنای فقدان عدل است و مرگ نیز فقدان فعالیت های روح در قالب جسم است. این عناوین بسیاری از مردم را به اشتباه انداخته است و پنداشته اند که بعضی از آن ها اسامی متضادند و بین شان جدایی وجود دارد؛ نظیر سیاهی و سفیدی، و برخی هم از جنس واحدند و مانند آن. حقیقت آن است که این عناوین چنین نیستند.
تفصیل این بحث در این مجال نمی گنجد، اما به اختصار باید بدانیم که مفاهیم متقابلی وجود دارد که با هم متضاد هستند و هر دو طرف، امر وجودی اند. گاهی یک طرف از متقابلان، امری عدمی است؛ یعنی عدم وجود آن مفهوم مقابل است و برای این قسم عنوانی جعل شده تا نشان دهد که نقطه مقابل طرف دیگر آن است؛ نظیر«موجود و معدوم»، «بینا و نابینا»،«گویا و لال» و غیره.(2)
1-عدل طبیعی
با این مقدّمه ها، رشته سخن آغازین را پی می گیریم و می گوییم که در یک جسم وجود یگانه ممکن نیست، زیرا اولاً: ابعاد سه گانه ای[ طول، عرض و ارتفاع]دارد که ذات آن از آن ها ساخته شده است و ثانیاً: هنگامی که جسم آثار طبیعت را می پذیرد؛ آثاری که آن را به انواع و اجزای مختلف تقسیم می کند، متکثر شده و دارای قوای مختلف متقابل و ویژگی های متغایری می گردد؛ بنابراین، هر جسمی که کم ترین فصول و اعراض، و در قوای خود کم ترین تضاد را داشته باشد به وجود نزدیک تر و شباهتش به یگانه[مطلق] بیشتر است و نسبت به سایر اجسامی که در آن ها ترکیب و فصول و اعراض زیاد است برتری دارد. مع الوصف، اگر در اجسام متکثر عوامل وحدت بخش وجود داشته باشد همه ی آن ها در یک ردیف قرار می گیرند، زیرا همان گونه که در آغاز سخن بیان شد همه ی اجسام با آن عوامل، شرف و ارزش وجودی می یابند و به همین دلیل اجسام فلکی و علوی از اجسام خاکی و سفلی برترند و وجود در آن ها کامل تر است و بقای آن ها به واسطه ی تشخصه های وجودی شان می باشد، زیرا از طبیعت پنجم بسیطی ناشی شده اند که هیچ گونه تکثر و تضادی در آن راه ندارد و دلیل آن، این است که حرکت افلاک به صورت واحد و دَوَرانی است و هم چنین طبیعت شان واحد است، به همین جهت بین آن ها برتری جویی و چیرگی بر یکدیگر وجود ندارد؛ بنابراین، زوال و استحاله ای نیز در کار نخواهد بود و چون استحاله نباشد هستی ای وجود ندارد و چون هستی نباشد فسادی در بین نیست؛ از این رو، در اجرام علوی که از اجسام طبیعی اند، وحدت و بساطت سبب حفظ وجود آن ها می شود. اما اجرام سفلی که در این جهان وجود دارد، چون یگانگی در آن ها نیست و از چهار عنصر طبیعی متضاد و متعاند تشکیل شده اند هیچ چیز بهتر از مساوات عامل وحدت در آن ها نیست، زیرا تساوی سبب بسیار نیرومندی برای یگانگی است و این یگانگی در جوهر، کمیّت، کیفیت و سایر مقوله ها به صورت مجموعه ای به هم پیوسته وجود دارد و در نتیجه، هر چیزی که در آن تساوی بیشتر باشد به یگانگی و وجود نزدیک تر است و از شرف و والایی بهره ی بیشتری دارد. تساوی در جوهر همانند جزئی از آب نسبت به جزء دیگر و یا جزئی از خاک نسبت به جزء دیگر آن است و در عرض های مرکب مانند جزئی از طلا نسبت به جزء دیگر آن می باشد. چون همه این ها با هم در جواهر مساوی اند اگر در کمیّت هم مساوی باشند، به طوری که قسمتی با قسمت دیگر از جهت کمیت و مساحت با هم برابر باشند«عدل طبیعی»به دست می آید.اگر یک خط راست یا عمود موازی با خط افقی تصور شود که در نقطه ای مشخص به دو قسمت مساوی تقسیم شده باشد، به گونه ای که در خود خط و عمود هم تساوی ایجاد شود، سپس در آن نقطه آویزی قرار داده شود آن خط بدون آن که وضعش تغییر کند و یا این که یک بخشی بر بخش دیگر برتری داشته باشد با خط افقی موازی خواهد ماند و این به جهت برابری است که سبب اعتدال و«عدل»می باشد، سپس اگر در یکی از دو طرف آن خط فرضی خاک بریزند و در طرف دیگر به همان میزان وزنه ای آویزان کنند این خط به سبب تساوی، یعنی عدل به همان وضع افقی و موازی خود باقی خواهد ماند و تغییری نمی کند و افزونی ای در کار نخواهد بود، این حالت در مورد دو قطعه طلا، آهن، شیشه و هر دو جسم دیگری که از یک نوع باشند جاری است. اگر جوهرهای گوناگون در کیفیت برابر باشند، به گونه ای که بین آن ها اعتدال به وجود آید با یگانگی و وجود نیز همگون و متناسب خواهند بود؛ برای نمونه، خاک و آب در جوهر با هم متفاوت هستند اما اگر در وزن با هم برابر باشند بین آن ها تساوی و عدل ایجاد می شود، حال اگر در یکی از دو طرف خط فرضی پاره ای از خاک و در طرف دیگر به همان وزنْ آب قرار داده شود تساوی به وجود خواهد آمد و آن خط با افق موازی خواهد شد، هرچند خاک و آب در جوهر و کمیت با هم فرق داشته باشند. همین حالت در مورد طلا، آهن، سرب و شیشه نیز جاری است، زیرا هم وزنی در دو قطعه از این ها موجب حفظ اعتدال بین آن ها می شود و این گونه اعتدال عبارت از«عدل طبیعی»است. با وجود این چنان چه اشیا در کنه و جوهر، کیفیت و کمیّت مختلف باشند، ولی در مقوله ی اضافه برابری کنند بین آن ها نوعی«اعتدال»وجود دارد؛ مانند عناصر اربعه ی خاک، هوا، آتش و آب که در جوهر، کیفیت و کمیّت با هم متفاوت اند، ولی نسبت موجود در میان قوای آن ها با هم مساوی است و به مدد آن، «عدل»و «وجود»آن ها محفوظ مانده است و اگر با آن تضاد این نسبت اضافی وجود نداشت برخی سبب زوال برخی دیگر می شد و یا بر آن غلبه می یافت و به این گونه جهان از هم فرو می پاشید و این حقیقتی قابل مشاهده است، زیرا خاک در جوهر، کمیّت و کیفیت با هوا، آب و آتش متفاوت است، همان طور که هوا، آب و آتش با یکدیگر متفاوت اند، پس اگر نسبت میان خشکی موجود در خاک و رطوبت موجود در آب و بین قوای آن ها از جهت اضافه برابری نبود یکی بر دیگری غالب می آمد، سرمای آب در مقایسه با گرمای هوا و وضعیت آن دو با هم در مقایسه ی با آتش نیز همین گونه است، البته این نسبت از جهت جوهر، کمیت و کیفیت نیست، زیرا در آن ها با هم متفاوت اند و این تساوی از جهت نسبت اضافی است، چنان که قدرت مقداری از گرما در مقابل قدرت مقدار بیشتری از سرما مقاومت می کند و مقدار کمی از آن معادل مقدار زیادی از این قرار می گیرد تا نیروی آن دو با هم مساوی شوند و براساس همین نسبت سایر عناصر با یکدیگر برابر می شوند.
نسبت اضافه در مرکبات، یعنی جانداران و گیاهان و جمادات نیز وجود دارد. در این نسبت هرچه برابری بیشتر باشد آن اشیای مرکب پایدارتر خواهند بود و تضاد و تغالب آن ها کمتر شده و دیرتر تغییر می کنند و صورت شان کندتر دگرگون می گردد. طلا از جمله مرکباتی است که این کمال را در خود دارد و یا نزدیک بدان است، به همین سبب از میان جواهر مرکب استواری بیشتری دارد. کنکاش در دست یابی به این نسبت، علت دشواری کار کیمیاگران و نگارش نوشتارهای فراوان در این رشته شده که به صورت رمز و اشاره بیان شده و به «علم موازین»موسوم گردیده است. به یقین، علم کیمیا دانشی سخت و دشوار و بسیار پررنج است.
ممکن است کسی سؤال کند به رغم آن که انسان پیچیده ترین ترکیب را دارد چگونه به شریف ترین موجودات در نظام خلقت شناخته شده است؟ این داوری با آن چه گفتیم و قاطعانه بیان کردیم تعارض دارد. اگر این شبهه مطرح شود در جواب آن خواهیم گفت که انسان تنها از آن جهت شریف است که در وجودش عاملی هست که همه ی کثرت ها و چندگانگی ها را به وحدت می رساند و برای تمام اجزای خود به هنگام پیشرفت آن ها به قوه ای که حس مشترک نامیده می شود، حکم واحدی را سامان می دهد. این عامل وحدت بخش در همه قوا تصرف می کند و[ مدرکات] هر قوه ای را که برخلاف واقع باشد نمی پذیرد و آن هایی را که درست باشند تأیید می کند، این حالت در مورد همه ی قوا و اجزای انسان جاری است، زیرا همه ی آن ها با همان عامل یگانگی پیدا می کنند. شرف و یگانگی راستین در انسان زمانی مطرح می شود که همه کثرت ها در وجودش به وحدت برسند و انسان در عین کثرت حقیقتی واحد شود و حق آن است که اگر این فضیلت بزرگ و برجسته و اختصاصی انسان نبود، وی پست ترین و بی ارج ترین حیوانات، بلکه ناچیزترین همه ی آفریده ها می شد، اما انسان با داشتن این ویژگی، شرافت و والایی ویژه یافته است و با این موهبت بزرگوارانه می تواند به سعادت بزرگ و خیر دنیا و آخرت نائل گردد.
2-عدل وضعی
عدل وضعی بر دو نوع عدل خاص و عام تقسیم می شود:2-1-عدل وضعی عام
عدلی که همه ی مردم بر آن اتفاق نظر داشته باشند؛ همانند داد و ستد با طلا که همه انسان ها در سرتاسر جهان آن را به رسمیت می شناسند و در هر پیشه و هنری معیار ارزیابی است و[ در همه معاملات] عوض هر کالایی واقع می شود. با وجود این، عدل عام به صورت تصادفی و اتفاقی برقرار نشده، بلکه با توافق و میثاق و پس از درنگ و تأمل بسیار و براساس دانسته های پیشین بنا شده است. انسان ها با وجود گوناگونی و تفاوت های طبیعی بر این باورند که طلا پایدارترین موجودات و از جهت حمل و نقل سبک ترین محموله و مقبول ترین چیزها نزد جان آدمی و چشمگیرترین و ارجمندترین اشیا در وجود و مصون ترین آن ها از خطر نابودی و فساد است؛ بنابراین، اگر در داد و ستد کسی چیزهای زیادی را با طلا معاوضه کند کار صحیحی انجام داده است، زیرا با آن می تواند هر چیزی را به دست آورد، و در بقا و حفظ آن آرامش خاطر دارد، چون از هرگونه تباهی و فرسودگی که به چیزهای دیگر می رسد در امان است. اگر کسی طلا را برای خود یا وارثانش اندوخته کند آن را آب، آتش، هوا و خاک تغییر نمی دهند. نقره جای گزین طلا است و هر ده سکه آن برابر یک سکه طلا ارزیابی می شود، زیرا با ویژگی هایی که برای طلا ذکر شد، نقره جانشین آن می شود.2-2-عدل وضعی خاص
عدل وضعی خاص عبارت از عدلی است که قومی خاص در اقلیم و شهر خاصی برخلاف قوم دیگر در اقلیم و شهر دیگری بر آن اتفاق نظر دارند و ممکن است این اجماع نظر به شمار اندک، یا یک خانواده و یا حتی به دو نفر محدود باشد که آن دو نفر بر یک چیز اتفاق کنند و آن را الزام آور بدانند و هر دو در آن برابری کرده و از آن عدول ننمایند. برای این نوع از عدل نمونه های زیادی می توان ارائه داد ولی از آن به دلیل گستردگی و پراکندگی آن، صرف نظر می کنیم و از طرفی قراردادها و میثاق های خاص فراوان اند و قابل ثبت و ضبط نیستند، ولی این معنا به فراوانی در سنت ها و آداب و رسوم یافت می شود و به گستردگی در آن ها متداول است و نمی توان آن را انکار کرد. دلیل آن، این است که صاحبان سنت و واضعان و شارحان شریعت و قانون برحسب شرایط و اوضاع و احوال و متناسب با طبایع انسان هایی که آن ها را اداره می کنند و طبق راه و رسم و عاداتی که می بینند قوانینی را مقرر می دارند که دایمی نیست و به تناسب اوضاع و احوال تغییر می کند، اگرچه هرکدام در زمان متناسب خود عدل بوده و عدول از آن ها ظلم و جور می باشد.2-3-عدل ارادی
عدل ارادی به انسان ها اختصاص دارد و به برکت آن، انسان ها ستوده می شوند و عبارت است از تعامل آشتی جویانه در میان قوای نفس، به گونه ای که یکی بر دیگری غالب نیاید و سر به شورش ننهد. هم کاری مسالمت آمیز قوا در نفس همانند تندرستی بدن است، زیرا زمانی که قوای انسان مزاج معتدل دارند زمینه ای برای غلبه بر یکدیگر نخواهد بود.[بنابراین] تا روح انسانی شرف و برتری بر بدن دارد سلامت روح بر تندرستی بدن نیز برتری دارد.3- عدل الهی
عدل الهی در امور مابعدالطبیعی و ابدی و زوال ناپذیر جریان دارد، و تفاوت آن با عدل طبیعی- اگرچه عدل طبیعی هم ابدی است- این است که عدل الهی در چیزهای غیرمادی وجود دارد و عدل طبیعی جز در امور مادی جریان ندارد. پیروان فیثاغورث این معنا را با عدد نشان می دادند، زیرا اگر عددی از معدود جدا شود در ذاتش ویژگی هایی ضروری و سامان یافته پیدا می شود که هیچ گونه تغییری در آن راه ندارد، این مثال برای تقریب به ذهن در این باب مفید است. بی تردید، این قضیه ی مسلّمی است که ویژگی ها و مشخصات یک عدد ممکن است در زمانی دگرگون شود، به طوری که تصور گردد؛ برای مثال، ویژگی زوجیت زوج در آینده تغییر کند و با آن چه اکنون دارد متفاوت گردد و کسی نمی گوید که شاید حالت گذشته با وضعیت فعلی آن متفاوت بوده است. این مفهوم در [کتاب ارثماطیقی] حساب به طور گسترده و روشن مطرح گردیده است، هم چنین این معنا در ویژگی هایی که خاصیت ابعاد جدا شده از اجسام، یعنی هندسه دارد به خوبی بیان شده است و کسی که در این دو علم(حساب و هندسه) تخصص دارد می تواند در امور الهی مطالعه کند؛اموری که نه ماده دارند و نه از ماده ناشی شده اند، بلکه از آن مفارق اند. این است گوهر عدل الهی که البته اطاله ی کلام در این مجال میسور نیست و همین مقدار برای کسی که به دنبال تحقیق و تأمل است، کفایت می کند.این رساله با یاری خداوند به پایان رسید. سپاس خدای را آن گونه که شایسته او است و درود بر پیامبرش محمد و بر اهل بیت آن حضرت و حسبنا الله وحده و کفی.
پی نوشت ها :
1.از دعا چنین برمی آید که ابوحیان توحیدی در زمان حیات مسکویه این رساله را بازنویسی و احیاناً منتشر کرده است.
2.در اصطلاح منطق چنان چه متقابلان هر دو از امور وجودی باشند آن را ضدین یا متضادین گویند و در صورتی که یکی، امر وجودی و دیگری، عدم آن باشد آن را عدم و ملکه می گویند.
مهاجرنیا، محسن(1380)، اندیشه سیاسی مسکویه، قم، مؤسسه بوستان کتاب(مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، دوم 1388
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}